راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست
هرگه که دل به عشق دهی خوش دمی بود *** در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار *** کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می کُشد *** جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال *** هر دیده جای جلوه ی آن ماهپاره نیست
فرصت شمر طریقه ی رندی که این نشان *** چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو *** حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
1. راه عشق، راهی است که پایانی ندارد و در این راه باید از خود گذشت و علائق مادی را ترک کرد تا در معشوق، فانی گشت و به جاودانگی مطلق رسید.
2. آن گاه که دل به عشق می سپاری و عاشق می شوی، لحظه ی بسیار خوشی است؛ در کار خیر، حاجت به استخاره نیست؛ کار خیر، خیر است و باید انجام داد.
3. ای ساقی! شراب بیاور و به ما بنوشان و ما را از منع و موعظه ی عقل مترسان؛ زیرا در سرزمین ما عقل، کاره ای نیست و کسی به حرف او گوش نمی دهد؛ عقل دنیایی هرچه بگوید، ما توجهی به او نداریم.
4. ای معشوق! از چشم خمار و مست خود بپرس تا بفهمی که چه کسی ما را می کُشد؟ ای جان من! این از بخت و اقبال و تأثیر ستارگان نیست؛ این عنیات معشوق است که همه را عاشق خود می کند و عوامل این جهانی هیچ کاره اند.
5. هر چشمی نمی تواند جمال آن معشوق را ببیند؛ چشمی توان دیدن آن زیبارو را دارد که از تعلقات مادی و دنیای پاک باشد؛ همان طور که ماه نو را نیز باید با چشم پاک دید.
6. راه و روش رندی و آزادگی را برگزین و وقت را غنیمت بدان؛ زیرا این راه و روش مانند اسرار گنجی است که در جایی نهفته اند و راز آن را یا جای آن را هر کسی نمی داند.
7. ای معشوق! گریه ی حافظ در دل تو هیچ تأثیر نکرد و من در حیرتم از آن دل که در بی رحمی و سختی نه تنها کمتر از سنگ خارا نیست، بلکه بالاتر از آن است؛ آری دل معشوق آسان به دست نمی آید و اگر عاشق شایسته نباشد، آن دل بی رحم است.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}